تک درخت بلوط تنها،در دل دشت رها
شاخه ای شکسته،یاد زمستان های گذشته
هوای سرد
قلبی گرم
به من بگو از کدامین شاخه خود را حلق آویز کنم؟
تک درخت بلوط عریان
برگ هایش را در میان باد وزان
می جوید
نه در پی گرما
که در پی حس وجود آن همره زاده ی روزهای سرد...
تمام آنچه درون تنه ی پوسیده اش زنده هست
خاکستر های به جای مانده از خاطرات سوخته هست
تک درخت بلوط مغضوب
فریاد می کشد چونان شلیک گلوله ای در قلب آسمان
تا که چند بلبلک همصحبتش شاخه های بی برگ را
وداع گویند
و گم شوند در دل آسمان بی رنگ
و بی پایان
وپوچ
آنجا که رویا ها و آرزو ها رنگ تکرار به خود می گیرند
تک درخت بلوط منتظر
روی به سوی آسمان دارد،در طلب زندگی
اما تمام آنچه می بیند،مرگ است
او مرگ را در برفی که به نرمی و در سکوت بر شاخسار خشکیده اش می نشیند،می بیند
و در پرواز پرندگان گنگ و بی آشیان اسیر زمستان
و در تازیانه ی بادهای موسمی
تک درخت بلوط بی روح
به من بگو خود را از کدامین شاخه حلق آویز کنم
...زنده باد آگالوچ...
تحت تاثیر آگالوچ نوشته شده...
آن گاه که همه چیز پژمرده و ازهم گسیخته است
و همه چیز تباه شده و سقوط کرده است،
این درهای بزرگ چوبین بسته خواهند ماند.
وقتی که قلب، قبری ست مملو از خون
و روح، پوسته ای ست سرد و تسخیرشده از امید به بادرفته
آن گاه که آوای غرور خاموشی گزیده
و آتش شرف به تمامی خاکستر شده است،
این شکوه دست نخورده خواهد ماند.
همین شکوه است که روح درون را حفاظت می کند
در برابر مصیبت این دنیای درهم شکسته، در برابر زخم های آواز او.
آرزو دارم که با اراده و روحی دست نخورده بمیرم
اراده ای که در نگاشتن این کلمات الهام بخش ام شد.
در تمنای گشودن این درهای بسته به جست وجوی سقوط کردگان مرو.
عاشقه این آهنگم.
آدرس جدیدتو ندارم
ترجمه ی خودت بود؟
سلام برا خوبی
به قول یکی از دوستان دیگه داره نظر گذاشتن برات سخت میشه !
برا نیستم.اگه باشم که به روی چشم
halghaviz bar baad
halghaviz bar marg
bar payane tanabi zakhmi...
bache to baz kholo chel shodi ... ghashang boodanesh k maloome k neveshteiy k a tarafe to bashe ghashange be del mishine vali inke kafi nist adam bazi neveshte haro khoondani tash y labkhand a tahe del mizane adam este are mane! vali baziaro khoondani delesh mikkhad daaad bezane bege ey khoda iin sina cheshe akhe...
دیگه تو ندونی من چمه کی بدونه.نه واقعا نمیدونی؟
حالا بیخیال.
وقتی نظراتو می خونم انگیزه میگیرم بازم بنویسم.البته میدونی که من اینکارو اونجور که خودم بپسندم می کنم.الانم این مدلی دوست دارم.دلیل نمیشه حتما من چیزیم باشه.البته بالاخره یه چیزی هست درسته ولی نباید جدی بگیری.وقتی مثلا من حرف از مرگ میزنم یه بیانیه ی رسمی امضا نکردم که بگم من مرگو دوست دارم.نه. حسم بوده و خواستم با این کلمه ی "مرگ" توصیفش کنم.سخت نگیر.
پیشنهاد: بذار وقتی مردی بعداً درباره مرگ حرف بزنیم.بعدش هرچی دوست داری مرگ رو توصیف کن.

فعلاً زندگی رو بچسب که اگه بره دیگه بر نمیگرده
البته به نظرم اونور زندگی چیزی نیست.همون پوچیو تهی بودنه.عالم معنا همین زندگیه.حالا سینا فکر کن توی عالم معنی از پوچی حرف بزنی.تناقض نیست؟اصلاً حس تخمی بودن به زندگی میده.leave agalloch.البته موزیکش عالیه.ولی از ترویج دهندگان مرگ دوری کن.
حس تخمی بودن میده؟خب بده.مگه نیست داداش من؟زندگی تخمیه.
آگالوچ هم اصا حرف ول کردنشو نزن که راه نداره.البته شرایط بند های خارجی و پوچی ای که ازش دم میزنن تازه با این فرض که واقعا پوچی باشهُ نه یه کلیشه .با حسی که ما اینجا داریم خیلی متفاوته.منتها همین اندک شباهتی که هست دلگرمی میده دیگه به خاطر همین آگالوچ انقدر خاصه.
man asheghe agallocham rasman sina
Dargirefire above ice below hastam
oh lord komak kon
آهنگ خیلی خوبیه.من یادمه یه موقعی روزی 7.8 بار گوش میدادم
سینا این نوشتت خیلی قدیمیه حتما اون حسو نداری دیگه اما چقدر این نوشتت به درد حمایت از بلوط های زاگرس میخوره
آره خب آلان خیلی فرق داره.اما راستش درختای زاگرس...زیاد حسی بهشون ندارم
واه مرگ طبیعت مرگ تدریجی تک تک ادمهاست با علم به این بازم حسی بهش نداری؟