زبانه می کشد...
از میان تلی خاکستر...
انباشته روی هم...
در گلوگاه وجود...
با هر دم گر می گیرد
بیشتر...
با هر بازدم وحشی تر می گردد
این ثانیه هایند آورنده ی خشم
این لحظه هایند آغشته به نفرت
قلب غرق در خون...
با هر دم ،میان پنجه هایم فشرده می گردد...
جان می دهد
با هر باز دم ،رها می کنمش...از سر نو می تپد...
مرگ...بگذار غرق نگاهت بمانم
یک مقدار روش کار کنی (به خصوص رو «این ثانیه ها» و «این لحظه ها») میشه اولین شعر ِ سپید ِ درست و حسابی ات. و البته اولین شعر ِ بند!
خیلی عالی بود. حس ِ خالص، با چاشنی ِ معنا.
و بندی که به گ... رفت!
سلام عزیز
در مورد شعر ممنون و سال نو هم مبارک انشالله سال خوب و پر برکتی باشه برات و حسابی بهت خوش بگذره امسال
سلام...ممنون...اما من که اینطور فکر نمی کنم...
هنوز شروع به کار نکرده کجا به گ... رفت؟!
wooow che ziba boood
ینی من خودمم بکشم فک نکنم بتونم همچین چیزی بنویسم خیلی عالی بود