رخ می نماید...
روزی دیگر از پس پرده ی سپیده...
و از میان بوی تعفن...
ملحفه ها که برچیده می شوند...
به دست نسیم صبحگاه...
آخر..
قرار نیست،جسد تا همیشه بماند اینجا...
چند ساعت دیگر که بیایند
رشته های آفتاب...
درخشان...
این همه پایان خواهد یافت
و آغاز پای به صفحه خواهد گذارد
همسوی با زمان
و بر فراز بادهای موسمی...
فرشته ی تغییر است که می راند
با سرعتی به بزرگی قدم های طی شده
مقسوم بر مجموع ساعات عمر...
این همه پایان خواهد یافت
و آغاز پای به صفحه خواهد گذارد
این همه پایان خواهد یافت.......
and all will be lost forever gone......
wastedmind عزیز! چقدر خوشحالم که اینجایی! خودم بعد هزارسال اومدم باز! هزارسال پیش که اومدم وبلاگت باز نمیشد، فکر کردم دیگه نیستی..
نوشته ات زیبا بود!