زبانه می کشد...
از میان تلی خاکستر...
انباشته روی هم...
در گلوگاه وجود...
با هر دم گر می گیرد
بیشتر...
با هر بازدم وحشی تر می گردد
این ثانیه هایند آورنده ی خشم
این لحظه هایند آغشته به نفرت
قلب غرق در خون...
با هر دم ،میان پنجه هایم فشرده می گردد...
جان می دهد
با هر باز دم ،رها می کنمش...از سر نو می تپد...
مرگ...بگذار غرق نگاهت بمانم