-
از پایان به آغاز
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1393 20:07
رخ می نماید... روزی دیگر از پس پرده ی سپیده... و از میان بوی تعفن... ملحفه ها که برچیده می شوند... به دست نسیم صبحگاه... آخر.. قرار نیست،جسد تا همیشه بماند اینجا... چند ساعت دیگر که بیایند رشته های آفتاب... درخشان... این همه پایان خواهد یافت و آغاز پای به صفحه خواهد گذارد همسوی با زمان و بر فراز بادهای موسمی... فرشته...
-
بی عنوان
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 13:22
شاخه رز هایی که بر بستره ی اوقیانوس ارمیده اند... با وزش هر موج قطرات خون از بالینشان پر می کشند... پای می کوبند و می رقصند جایی در اعماق... جایی در برابر دیدگانم...
-
از همان دست؟
شنبه 26 مهرماه سال 1393 21:39
سر انگشتان صبحگاه سعی بر آن دارند که دگر بار... زندگی را درون سیاهرگ های فراموش شده جاری سازند... به سادگی فلج گشته ام... بی کوچکترین حرکتی در انتطار این آخرین تزریق
-
چند سطر
جمعه 25 مهرماه سال 1393 18:18
مهره های ناباور صفحه ی سیاه و سپید... در حرکت از گوشه ی راست به چپ... آیا هنوز تغییر را جویایی؟ گمان نمی کنم... در هر بازدم سم بیشتری بیرون فرو ده... . . . از دم.
-
به شعاع روز...به مرکز من
جمعه 2 خردادماه سال 1393 11:56
باد شدیدی می وزد... از آن دست که پلک را ناگزیر به تنها چند میلیمتر باز ماندن می کنند.... به همراهش... ذرات ریز برف که بر پوست صورت شلیک می شوند... مکیدن اکسیژن به درون ریه هایم میان چنین هوایی بسیار مشکل گشته... منظره ی مقابل... بوران یکدست سپید... منظره ی مقابل... منظره ای نیست... تصادم وقایعی از پیش تعیین شده... به...
-
چند ثانیه ای به رنگ آبی نفتی
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1393 19:55
تنفر در آغوشم... چه سرد آرامیده... چه سرد... دست بر مویش می کشم نگاه در نگاهم می اندازد... شعله های سرخگون که در چشمانش زبانه می کشند تنها اوست که مرا آرام نگاه می دارد... تنها اوست که برایم باقی مانده... ارضا کننده ی لحظه هایی از این دست... لمسه های سردش... عقل را از روانم می ربایند درب های روح را روی به جنون باز می...
-
دم...بازدم
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 00:30
زبانه می کشد... از میان تلی خاکستر... انباشته روی هم... در گلوگاه وجود... با هر دم گر می گیرد بیشتر... با هر بازدم وحشی تر می گردد این ثانیه هایند آورنده ی خشم این لحظه هایند آغشته به نفرت قلب غرق در خون... با هر دم ،میان پنجه هایم فشرده می گردد... جان می دهد با هر باز دم ،رها می کنمش...از سر نو می تپد... مرگ...بگذار...
-
Psychosis, 02:19 AM by Harakiri For The Sky
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 21:59
دانلود آهنگ شهر متروکه و من در میانه همچنان محبوس جایی میان دیشب و کابوس هایم گمشده در اتاق هایی با درب های قفل شده...این دیوار ها برایم حس قفس دارند در حالیکه رویا ها از لحظه ای به لحظه ای دیگر...زندگی ام می شوند صدا ی پا که به آرامی از طبقه ی پایین شنیده می شود گمگشته ایم برای همیشه در نا کجا آباد...چه کس اهمیت می...
-
نمایی نزدیک از...
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 00:23
آسمان... سرتاسر مه... چنددقیقه ایست، شب زیر قطره های باران شسته گشته و جایش را به صبحی نیمه روشن بخشیده و در اینحال هر از چند گاهی درد ناشی از بیخوابی قوس پیشانی را شروع می کند به در نوردیدن... جاری شدن لابه لای تار و پود مشتی خاطره ی پوسیده و در پایان آرامیدن... جایی بالاتر از پلک ها... و محو گشتن... و اندکی آسایش......
-
Undo You by Katatonia(Lyrics
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 12:11
دانلود آهنگ احیاء تو بر سر چهار راه زندگی طنین های سایه ات که بر زمین فرو می افتند و تقدیر،که تو را با آن همه وعده هایی که شکستی برای حسابرسی پایین می کشد آنگاه که از همه ی خط قرمز های زندگی رد شدیم زمان حافظ راهمان خواهد بود سوی قلب مخفیگاهمان بعضی زخم ها از آنچه از دست داده ایم هرگز شفا نخواهند یافت باختن آزمون و...
-
The Racing Heart by Katatonia(Lyrics
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 13:45
قلب تپنده آفتاب سپید بهار ثروت آنها در پی وقتی خوش می آیند و آن چیزی نیست که من داشته باشم می لرزد... زندگی بر آن خط قلبم که می تپد با شدت و ذهنت که خنثی می ماند... اگر حال بادی بیفشانم بعد ها طوفانی درو خواهم کرد و تو دیدی من چگونه از خورشید کناره گرفتم و فردا چه کس خواهد آمد و دستش را بر دستم که پیکر اسلحه ای شعله...
-
رشته هایی از جنس یک بعد از نیمه شب
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 01:45
می توانم ببینمتان... از پشت زنگار های این پنجره می بینمتان... به راستی شیاطین هم در چنین سکوتی معصوم جلوه می کنند سکوتی که فرو می شکنی،آن هنگام که به دیگری می گویی: -آفرین،عجب حسی و دیگری ای که تنها سر تکان می دهد با خود می گویم اگر از من می پرسیدی چه حسی را می خواهی انتقال دهی روی این سطور؟چه می گفتم...چه باید می...
-
Master Of Puppets By Metallica
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 00:07
آخر بازی احساس... . . . فرو میریزی... و منم آن مبدا تخریببت به دست خودت و رگ هایی که با ترس پر می شوند و تاریکی را فرو می مکند می روند برای بنای مرگت... یکبار مرا بچش و میبینی بیشتر و بیشتر می خواهی میبینی وقف آنم که چگونه بکشمت... پس بیا سریعتر به پایم بیفت... از اربابت اطاعت کن... در حالیکه زندگیت سریعتر می سوزد......
-
Quiet World by Katatonia(lyrics
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 16:06
چهار رقم که درست بر من زل زده اند... نمایانگر حد واسط وجود ام روز را در پی تماشای تغیرشان میگذرانم... آفتاب بیرون است با آسمان آبی اش بر سر همه ی شما مردمان خوشحال فرو می بارد و در اینحال من روز را در پی انتظاری برای باران می گذرانم نیاز به راهی دیگر دارم تا که هر روز را پایان بخشم تا که اینگونه بتوانم از زندگی ام...
-
Saw You Drown by Katatonia (lyrics
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 16:03
و آنگاه در میان نگاه شکسته ات همه چیز بر سر جایش برگشت و قلبت که می گرید درون آب مویه می کند و اگر هم راهی دیگر برای تغییر تصمیمت بود؟ من ضعیف تر از آنم که می گویند گذر از همه چیز تنها راه ماندن و آیا نمی دانی من نهایت هر آنچیزم که باقی مانده و درست زیر پایمان هست هر آنچه خواهی دید برای آخرین بار درون آب دبدمت که غرق...
-
چند کلام دیگر...بی سر و ته
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 00:04
دستانی گشوده،سرشار از تمنا،روی به آسمان... آسمانی سرتاسر پوشیده از ابر های خاکستری و رشته هایی نازک و معلق در هوا از جنس نور،و یک خورشید در ورای همه ی این ها.دور از ذهن،نهان از دید...برای روح درمانده نمادی از امید... روزگاری قرار بود روشنگر راهم باشد... بر این تکه زمین جدا افتاده از باقی دنیا،آرامیده ام،در حالیکه...
-
این درد...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 21:47
این درد این درد را که همگان به سخره می گیرند می گویند از خود دور کن بران، در آغوش می کشم و تنها آن هنگام است که پی می برم چه واقعیست آری دست بر بالینش می کشم و می بویم و حس می کنم از همه چیز واقعی تر است
-
چند قطره ی دیگر حس
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 23:14
این چشم ها... آه این چشم ها... آنگاه که فرو می گذاریشان با خیالی آسوده،بر هم آن که میان شعله های نفرت می سوزد منم... او که لابه لای امواج پر تلاطم تشویش در پی غرقگیست... آیا درخشش مرگ را در نگاهم نمی بینی؟
-
ک...شعر، همش ک...شعر
شنبه 8 تیرماه سال 1392 23:16
و ببین تنهایی را... چه وحشیانه پنجه می افکند بر تن ضعیف و زبون تک درخت تکیده،گوشه ای دور افتاده با چند برگ خوشکیده بر سر شاخه چند برگ که آماده ی ترک گفتنند او را... تنها در انتظار اندک بهانه ای از چانب باد های موسمی اند... بروید مادر ق...ه ها... بروید به ت.خ.مم...
-
paranoid by black sabbath
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 23:27
بدبین با زنم تموم کردم چون واسه اون چیزی که تو ذهنم بود کاری نمی تونست بکنه مردم فکر می کنن من دیوانه ام چون همیشه در حال اخم کردنم همه ی روز رو در فکرایی هستم ولی به نظر می رسه هیچ چیز ارضا کننده نیست... قکر می کنم عقلمو از دست میدم اگه چیزی پیدا نکنم که آرومم کنه... می تونی کمکم کنی با چیزی مغزمو پر کنم؟ کسیو می...
-
A lovelorn Rhapsody_by Anathema(Lyrics)s
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 19:06
قصیده ای ماتم زده از عشق( دانلود این قطعه ) صدایت را می شنوم به آرامی می خواند مشتاق است به درونم رسوخ کند یک هارمونی که می توان تا همیشه نفس کشیدش... و چه مشعوف می شود آدم از شنیدن یک صدا... در دشت هایی که سبزه بسی بلند روییده و فرش ها در هوا غوطه ور اند و نجوا کنان، درختانی از جنس پاییز مویه خواهند کرد... مصون از...
-
و چند سطر دیگر...
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 23:45
بسی تلخ،مزه ی تنهایی حس می گردد زیر زبان... بسی تلخ اما حقیقی از جنس حقیقتی انکار ناپذیر... سردرگم،در این کوره راه زندگانی که به پیش می روم،گاه و بیگاه دستم می رود تا برجستگی های پشتم را زیر سر انگشتانم حس کند... زخم هایی که ترکه ی روزگار چه به ناحق بر تن نواخته... با لمس همین زخم هاست که شعله های نفرت و کینه را در...
-
چند سطر از احوالات ک...ری من
جمعه 3 خردادماه سال 1392 21:54
روح بار دیگر سرتاسر سلول را در پی خرده هایش زیر و رو می کند... پیکره ای نامتقارن از جنس ذراتی نا متعارف... جسم،بر کف اتاق،از درد به خود می پیچد،مشت هایش گره کرده، پیوسته بر زمینشان فرو می کوبد... هوا جای خود را به خلا بخشیده... بی هیچ روزنه ای به بیرون،محبوس این چهار دیوار لعنتی فرقی میان روز و شب باقی نیست... و یک...
-
چند قدم تنهایی
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 14:15
در این کوچه های خلوت،قدم از قدم که بر می دارم در ذهنم ذرات نفرت به گرد هم جمع می آیند،در حالیکه دل و روده در هم می پیچند... در درون لعن می فرستم.یکی بر تو و دیگری بر دیگران... آه، حفره ای درست در میانه ی قلبم سر باز کرده...شروع به خونریزی می کند.صدای چکه ی این قطره های سرخ گوش هایم را پر کرده... گوش هایم را کر کرده......
-
Curse The Morning Light by Pantheist
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 16:42
نفرین بر نور سپیده از میان ترکی در پنجره ی بسته ام رشته ای نور به داخل سرک می کشد و در انتهای این تختی که خیال ترک گفتنش را ندارم،فرو می افتد... نفرین بر تو ای نور سپیده،لکه ای بر تنهاییم (در این حال) هیچکس اینجا نیست تا با من به سوگ امید از دست رفته در این زندگی بنشیند... این نور که با خود روز را (به ارمغان) آورده،به...
-
Don't Mourn by Pantheist
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 02:20
اندوه مریز حال اندوه مریز برای زندگی از دست رفته ات آن تنها پیشکشی بود ناخواسته و براستی مگر چه کرده بودی که لایقش باشی؟ به خود آی و با آخرین نیرویی که برایت مانده یک دعای آخرین را بخوان به شکرانه ی مرگ این هدیه ی گرانبها... روح سرگردانت در مصرف پوچی بود (پوچی ای که)به مانند انگلی،از درونت می خورد اما مرگ آمد همچون...
-
Shroud of Frost by Anathema
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 03:51
ردایی از (برف) و سرما هزاران بار،سیری(بی پایان) را رفته ام، (سفری را) که (هرگز) نمی میرد... و روح،از پس نگاه بهشت،فرمان روای زمین- -دیده است- -که هیچ باقی نمانده- که (روزگاری) به چنگ آید. یاری ام ده،تا بگریزم از این بودن من محتاجم به یک جواب... و در حال غرقم،در یک دریا (از)رویا های آزرده و از هم پاشیده... فلج گشته...
-
Leaving Eden by Antimatter
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 22:19
عدن را ترک گویانم... خارها را کنارم نه(neh) و سکه ها را بر چشمانم بهوش نیستم،عدن را ترک گویانم... و همه ی آن فریب های یخ زده اش به سردی در آغوشم آرامیده اند... پریشانی رفته و در سرگردانی رهایم کرده بیرون گرم است و این هوا می کوشد سوز (سرمای) باختن،در درونم، را نهان بدارد اما نمی تواند... (باخته ام)،چرا که همیشه در...
-
آن شب...
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 15:05
در حیاط خانه...در حالیکه مهتاب رنگ پریده اندک روشنایی مقابلم افکنده بوی مرگ می آید...از زیر آن تخت چوبین و یک جفت چشم که از آن زیر برم دوخته شده.چیست که می خواهند از من؟ نمی دانم.اما آنچه خوب می دانم این است که یک نوع حس نیاز،از آن نوع که بلافاصله بعد از برآورده شدن فراموش می کنند بر آورنده شان را،در این نگاه می بینم...
-
In Sorrow I Rise by Left In Torment_Lyrics
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 16:29
در اندوه،بر می خیزم روزگاری در این حفره فرو رفتم بی هیچ باکی... می دانستم حقیقت در ورایش نهفته... راهی که از میان عمیقترین(لایه های) اندوه می گذشت برگزیدم،چراکه ایمان داشتم گفتار زهل سزاوار است آنجا باشد... بسی سرد،حس می کنم این مه را بر چهره ام بسی تیره و پر از معنی، لمسش را... و در حالیکه وجودم را در بر گرفته ام در...