هرزه ای به نام زندگی

هرزه ای به نام زندگی

I give,u take,this life that i forsake,been cheated of my youth,you turned this lie to truth(MetallicA.
هرزه ای به نام زندگی

هرزه ای به نام زندگی

I give,u take,this life that i forsake,been cheated of my youth,you turned this lie to truth(MetallicA.

چند کلام دیگر...بی سر و ته

دستانی گشوده،سرشار از تمنا،روی به آسمان...
آسمانی سرتاسر پوشیده از ابر های خاکستری و رشته هایی نازک و معلق در هوا از جنس نور،و یک خورشید در ورای همه ی این ها.دور از ذهن،نهان از دید...برای روح درمانده نمادی از امید...

روزگاری قرار بود روشنگر راهم باشد...


بر این تکه زمین جدا افتاده از باقی دنیا،آرامیده ام،در حالیکه روزها از پس نگاه خیره ام به بالا و از لابه لای انگشتان گشوده ام فرو می ریزند،هر از گاهی تلاش کرده ام یکی رابه چنگ آرم،اما...
اما سریعتر از آن می لغزند که بتوان به دستشان آورد،لعنتی ها را...آری...سریعند لعنتی ها...
این است که دیگر تنها در انتظار...
تنها در انتظار...
نمی دانم در انتظار چه چیزم،شاید معجزه ای از پشت آن ابر های در هم تنیده،شاید تابشی از جانب آن خورشید نهان...
و در این حال دستانم را گشوده ام...
سرشار از تمنا...
روی به آسمان...


آخر این را هزاران بار ترجیح می دهم بر زیستن میان آدمیان.آری ترجیح می دهم قلب در این گوشه ی دور افتاده از هستی،به تنهایی بتپد تا آنکه بخواهم دروازه های روح را بر این دوپایان بیولوژیک بازگشایم.
حال که هدف از بودن نوع بشر نیست جز بقا
حال که دوستی،برابری،برادری،عشق،ایثار و در یک کلام اخلاق،نیستند مگر مضحکه ای بر لبان هرزه ی انسان مترقی امروز،من دیگر نمی خواهم انسان باشم.می خواهم حیوان باشم.کثیف باشم،در سیاه ترین چاله های طبیعت فرو روم و آنجا نیمه جان،آنچنان که حال آرامیده ام،باقی عمر را در انتظار معجزه ای،رشته نوری،و یا هرچیزی متفاوت از آنچه مقابلم هست سپری کنم.
آری این بس شرافتمندانه تر است در نگاهم...
بسی شرافتمندانه تر...

چند قطره ی دیگر حس

این چشم ها...
آه این چشم ها...
آنگاه که فرو می گذاریشان
با خیالی آسوده،بر هم
آن که میان شعله های نفرت می سوزد
منم...
او که لابه لای امواج پر تلاطم تشویش
در پی غرقگیست...
آیا درخشش مرگ را در نگاهم نمی بینی؟