بادی بهاری و نسبتا سرد وزیدن می گیرد و پوستم اندکی مور مور می شود،می خواهم قدمی بر دارم که آن یک جفت چشم را می بینم که نزدیک تر می آیند و ناگاه زیر نور چراغ به هیکلی نحیف از یک بچه گربه بدل می گردند.بی آنکه فکر کنم از روی عادت پایم را بر زمین می زنم و اینکارم صدایی ناگهانی ایجاد می کند.صدایی که معمولا گربه ها را می ترساند اما این بچه گربه،اینبار،برخلاف دیگر گربه های بالغ حتی، نه عقب می رود و نه جای می خورد،بلکه به آرامی جلو هم می آید.مریض است آنگونه که از بالینش پیداست.یک نوع حالت شل و ول دارد و قسمتی از موهای روی سرش نیز ریخته.همینطور جلو می آید و من با خود در فکرم آیا چیزی در خانه یافت می شود که به او دهم؟
"-یک دالاخ گوسفند بخورد،حسابی جان می گیرد،اما از کجا بیاورم چنین چیزی؟
حالا بچه گربه که به من رسیده،خود را به پایم می مالد،دور آن می پیچد...با لگدی که بیشتر به هل شبیه است،از خود دورش می کنم،درونم برای او احساس تاسف می کنم،اما بوی مرگ می دهد.مشکل همینجاست.
آسمان بی ابر شب،مهتاب رنگ پریده،درخت انجیر حیاط،دیوار همسایه،همه شان گویی بوی می دهند،بوی مرگ می دهند و حال این موجود ترحم انگیز را نزد من فرستاده اند و دست در دست هم به تماشا نشسته اند...
چه با خود اندیشیده اید لعنتی ها؟
کدامین زندگی را از من طلب می کنید؟
به نظرم میرسه که درست حسابی روش کار نکرده بودی. می تونستی داستان رو گسترش بدی، هم سرنوشت گربه مبهم نمونه، هم از چرایی ِ بوی مرگ دادن ِ «آسمان بی ابر شب،مهتاب رنگ پریده،درخت انجیر حیاط و دیوار همسایه» بیشتر صحبت کنی.
«جنون»،بهتر بود. ولی این هم در نوع خودش جالب بود.
آره اینو روش زیاد کار نکرده بودم.جنون هم البته ویرایش نکردم اما اگه اون مثلا 3 ساعت کار برد این نیم ساعت شد.به هر حال اینا همه تمرینه.ایده های خیلی زیادی دارم.اما متاسفانه حوصله وقت گذاشتنو ندارم.
سلام من خیلی وقته نیومدم
حال شما دوست من ؟
ای کاش خوب بود حال بچه گربه
خیلی خوب نوشتی
سلام.ممنونم.
به لطف شکوفشیی اقتصادی فکر کنم ما آدما هم به سرنوشت گربه دچار شیم.
ممنون که خوندی
همون زندگی ای که اگه فقط چند لحظه نفس نکشی از دستش میدی.
جایی واسه جواب دادن نذاشتی