ردایی از (برف) و سرما
هزاران بار،سیری(بی پایان) را رفته ام،
(سفری را) که (هرگز) نمی میرد...
و روح،از پس نگاه بهشت،فرمان روای زمین-
-دیده است-
-که هیچ باقی نمانده-
که (روزگاری) به چنگ آید.
یاری ام ده،تا بگریزم از این بودن
من محتاجم به یک جواب...
و در حال غرقم،در یک دریا (از)رویا های آزرده و از هم پاشیده...
فلج گشته ام،در وهمی نیمه هشیار...
جاودانگی،سرگردانی ای(بیش نیست)
یک بیماری در انسانیت
(و) نابیناست به روی ارواحی که در گذرند....(مرگ)
(به این رسیده ام از) یک خاطره
(پس)یاری ام ده تا بگریزم...
.
.
.
بیحرکت،از پشت پنجره ام خیره بر دنیایی که به زیر ردایی از (برف) و سرما آرامیده،می نگرم.در خوابی توام با تنهایی،نگاهی خیره را حس می کنم (بر تنم) که می سوزاندم،در حالیکه هیچکس اینجا نیست....
جدا ازواقعیت،سردرگم در رویاها،در می یابیم که اندوه به انتظار نشسته تا ما را در آغوش سردش بفشارد،آن هم در یک اتاق خالی...
آنجا به هوش می آییم و میبینیم آن رویا ها به حقیقت پیوسته اند.
(آخر)من خواب دیده بودم خورشید مرده است،و حال در یک صبح تیره و خالی (غروب) بیدار گشته ام...
در پوچی،تقدیرم را پذیرا شده ام،چرا که آن نور مرده،گویای آینده است برایم...
و در رویا یک روح را دیدم که از زندگی دور می شود،و درون مرگ غوطه می خورد،و در دشت های بهشت قدم می گذارد،با ترانه ای که خوشآمدش میگفت...
اما حال در یک اتاق پر از غروب ایستاده ام و نا امید بر گذر آن روح خویشاوند چشم دوخته ام...و هیچ ترانه ای نیست.
فقط یک توهم از جنس سکوت...
Shrod of Frost
Undying odyssey... a myriad of times
The soul has seen
Through eyes of heaven
The imperium of earth
Nothing left to perceive
Help me to escape from this existence
I yearn for an answer... can you help me?
I'm drowning in a sea of abused visions and shattered dreams
In somnolent illusion... I'm paralysed
Infinity distraction
A pious human disorder
Blind to passage of souls
Conclusion from one remembrance
Help me to escape...
Transfixed... I gaze through my window at a world lying under a shroud of
frost. In a forlorn stupor I feel the burning of staring eyes, yet no one
is here. Detached from reality, in the Knowing of dreams, we know the
entity of ensuing agony waits to clasp us in its cold breast, in an empty
room. We awake and it's true. I dreamt of the sun's demise, awoke to a bleak
morning. In the emptiness I behled fate for the dead light is a foretelling
of what will be... I saw a soul drift from life, through death, and arrive
at Elysian fields in welcoming song. Yet I stand in a dusk-filled room
despondently watching the passing of the kindred spirit... and there
is no song... just a delusion of silence
این آهنگ به معنای واقعی depressive هست مثل بقیه ترجمه هات عالی بود
ممنون.آناتما بهترینه
دست به کار شدی بالاخره؟
دست و به کار نزنیم به کجا بزنیم پس؟