بسی تلخ،مزه ی تنهایی حس می گردد زیر زبان...
بسی تلخ اما حقیقی
از جنس حقیقتی انکار ناپذیر...
سردرگم،در این کوره راه زندگانی که به پیش می روم،گاه و بیگاه دستم می رود تا برجستگی های پشتم را زیر سر انگشتانم حس کند...
زخم هایی که ترکه ی روزگار چه به ناحق بر تن نواخته...
با لمس همین زخم هاست که شعله های نفرت و کینه را در قلبم فروزان نگاه داشته ام...
آری،با لمس همین زخم هاست که این قلب را گرم و زنده نگاه داشته ام...
قلبی که با هر تپش می کوشد حیات را دگربار درون سیاهرگ هایم به جریان اندازد...
قلبی لبریز از جوانی ای خیانت شده...
زخم هایی که ترکه ی روزگار چه به ناحق بر تن نواخته ------> زخم هایی که زخمه ی روزگار چه به ناحق بر تن نواخته
زخمه =پیک = آنچه که با ان می نوازند!
اینجوری خیلی جالبتره بنظرم.
نوشته خیلی خوب بود.
همین زخمهایی که روزگار به ناحق گذاشته گاه قوتی می دهد که برخواست و حق را از او گرفت
salaaam
man tarkibe goth+emo am
behem sar bezan
vebam dar morede ye goruh khanadast
ke fekr konam khorakete
age khoshe umad nia tabadole link
این بچه ک...نیا کین دیگه؟
خیلی وبلاگ خوبی مرسی موفق باشی داداشی

من داداش کسی نیستم و همه ی خانوما رو به یه چشم نگا می کنم