-
Sear Me MCMXCIII by My Dying Bride_Lyrics
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 19:29
به آتشم کش... خودت را در من ریز... وقتمان تمام شده...آنقدر دیر که آهی می کشم کدامین خطر در چنین معشوقی؟ ما می رقصیم و آهنگ می میرد... ما همه شان را از سر راه بر می داریم در حالیکه در نگاه سردرگمشان غوطه می خوریم... و تو مرا بالای خودم می بری در برکه ی روح زده ی ذهنت... برخیز از خواب عمیقت در آغوشم... زیبایی تو قوت را...
-
Melancholy Spritess by Agalloch_lyrics
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 21:59
روح اندوه در این مکان متروکه بود به زیر ردای تیره و بیماه شب که جذب درخشش یک روح(زن) جوان شدم مویه می کرد میان درختان... به او گفتم: _کلاغان سیاه و درختان یخ گرفته برایم از تو گفته اند ای الهه ی جنگل مرده آغوشت را می جویم ای روح اندوه یکبار دیگر چهره ی زیبایت را نشانم ده با اکسیر گداخته ات مسحورم کن مرابه میان بازوانت...
-
جنون
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 23:02
از جایم بلند می شوم،به سمت تنها پنجره ی سلول 20 متری ام می روم،میله هایش را با دو دستم می گیرم و صورتم را قدری جلوتر می آورم... خیابانی شلوغ پیداست،مردم می روند،مردم می آیند،ماشین ها،با فاصله ای اندک پشت سر یکدیگر در حرکت اند.مردی دست زنی را،کودکی دست مادر را،پدری دست پسر را،گرفته...و برخی هم تنها و برخی هم... همه شان...
-
night psychedelia
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 23:47
این پلک ها را به آرامی بر هم فرو می نهم تا نگاهم را از واقعیت بیرون بشویم...چشم ها بی تاب تاریکی اند و بیذار (از) نور... جسم تهی از حرکت و عضلات مملو از رخوت... دنیای بیرون روی به محو گذاشته و دنیایی نو در درون به خود رنگ می گیرد...افکار و دقدقه ها،یکی پس از دیگری ذهن را ترک می گویند و جای خود را به احساس و آرامش می...
-
(Thin Air by ANATHEMA (Lyrics
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 21:29
Thin Air Love is free In time, in peace And now is here This life, this dream ... You know how it feels but... is it all in your mind? When you know how it feels to be pushed and pulled through your life And sometimes it seems like there is life in your eyes And all that I know is I love you Yes I love you And it...
-
(PANIC by ANATHEMA(Lyrics
شنبه 2 دیماه سال 1391 23:44
Panic You know you ain't going nowhere You're stuck inside while the mind is flying You said you'd help me in the morning Twisting on pins into my eyes And dragging on the ceiling below you Fixing up the walls with your crooked hands While you're miles away, miles away, miles away I didn't think it'll all end up like...
-
(a few more by ANATHEMA(Lyrics
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 14:32
Pressure As the pressure grows and these feelings flow Trample on bodies, bodies in holes of faith Times I've asked the lord for forgiveness While kept under a spell of a sweating locust's breath No need to tell me 'cause it's written on your face Sliding down now with the black lights shining I don't care where you...
-
(words of pain by ANATHEMA(lyrics
جمعه 10 آذرماه سال 1391 22:11
Alternative 4 دانلود آهنگ It's killing you, you're killing me I'm clinging on to my sanity All I need is a short term remedy Come and hide me from this terrible reality... Dreaded memories flood back to me But there's still a willful mind behind these cold psychotic eyes Now I tread this path so differently I've...
-
Amelie
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 23:26
آفتاب بی رمق زمستان،آخرین انوار عصرگاهی را روانه ی خیابان های سرد و شلوغ می کند.دست در جیب.با نگاهی که به زحمت چند متر جلوتر را پوشش می دهد،قدم از قدم بر می دارم.Amelie،تکرار می شود و تکرار،در گوشم.این نجوای زمستان،که مرا فرا می خواند،این نجوای لعنتی تو که تکرار می شود.گویی این نت ها حک شده اند بر تن شاخه های بی...
-
۵ صبح
شنبه 8 مهرماه سال 1391 23:22
غریزه به من می گوید ساعت حدود 5 صبح است.سرمای صبحدم راه خود را از میان تلی از خاک و پوششی از کفن به داخل جسم برهنه ام،باز می گشاید،برخوردش با پوست یاد آور گذشته ای پاک ناشدنیست.گذشته ای که بر عمیق ترین لایه های ذهن حک گشته...و هر تلاشی برای فراموش کردنش تنها بر میل غریزی اش برای بقا دامن می زند.گذشته ای که در من بیش...
-
کجاست آن صبح پاییزی...
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 18:33
آن هنگام که همگان در اوج شکوه و عظمتش می پندارند.خود به راستی می داند آنچه در دل دارد.نه عظمت،که تظاهر است بدان. هر روز از شرق آسمان سر بر می آورد با این رسالت که روشنایش را بر سر زمینیان فرو ریزد،روزهای تکراریشان را گرما بخشد.حال آنکه خود در دل سرد است و بی رمق،تنها و بی هدف... آخرین روزهای شهریور را انتظار می کشد تا...
-
نرم،خشک
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 13:41
تمام آنچه می بینم آن اتاق تاریک است،با ان تخت چوبین،و تو در حالی که بر آن تکیه زده ای و یک پایت را روی پای دیگرت انداخته ای،آنگونه که می گویند زیبا نیستی،آنگونه که در قصه هایشان می گویند... تو فقط یک آدم معمولی هستی،همچون خودم،همچون دنیای پیرامونم. یک قدم جلوتر... و من آنجایم.نور رفته است و به همراهش نگرانی ها و بی...
-
استفراغ
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 19:50
استفراغ همیشه نوید پایان تهوع را می دهد و پس از آن احساسی سبک که نصیب دل و روده ی در هم پیچیده می گردد. می توانی نفس بکشی و ریه هایت را پر کنی از هوا د حالیکه دل خالیت از آن همه سنگینی رهاست. دیگر نیازی به حفظ ان مزخرفات نیست،آنان را بیرون انداخته ای، چه شیرین اند آن عق زدن ها... اما برای ذهن من آه ای کاش راهی بود تا...
-
تک درخت بلوط
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 21:35
تک درخت بلوط تنها،در دل دشت رها شاخه ای شکسته،یاد زمستان های گذشته هوای سرد قلبی گرم به من بگو از کدامین شاخه خود را حلق آویز کنم؟ تک درخت بلوط عریان برگ هایش را در میان باد وزان می جوید نه در پی گرما که در پی حس وجود آن همره زاده ی روزهای سرد... تمام آنچه درون تنه ی پوسیده اش زنده هست خاکستر های به جای مانده از...
-
A Desolation song by AGALLOCH
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 19:29
A Desolation song here i seat at the fire Liquor's Bitter Flames Warm My Languid Soul Here I Drink Alone And Remember A Graven Life, The Stain Of Her Memory In This Cup, Love's Poison For Love Is The Poison Of Life Tip The Cup, Feed The Fire, And Forget About Useless Hope. . . Lost In The Desolation Of Love The...
-
شبی از جنس درد
شنبه 17 دیماه سال 1390 18:54
چشمانم را بر هم می گذارم ،و فراموش می کنم گذران زمان را .رگ هایم را به روی جریانی از "دیستورشن" باز می گشایم،درونم او را فرا می خواند. و این خون است که در رگ هایم یخ می بندد،از دویدن باز می ایستد و عضلات را بی حرکت به حال خود رها می کند... و همه ی این صورت های استخوانی را ،و همه ی این صورت های ورم کرده را،و...
-
یک غروب زمستانی
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 01:37
باران می زند،بارانی تند که در هر قطره خاطرات را جای داده.از میان آسمان رها میشود بر سر زمینیان و خراب می گردد بر دل خیابان.کوچه بی میل،سرد و تاریک حضورت را بر دوش می کشد.هزاران هزار نگاه رد و بدل می گردد میان من،میان اطراف... و یک غروب به تلخی تمام بدرود های سراسیمه ای که نثارت کردم می نگرد برمن. سرمایی آشنا که چند...