باران می زند،بارانی تند که در هر قطره خاطرات را جای داده.از میان آسمان رها
میشود بر سر زمینیان و خراب می گردد بر دل خیابان.کوچه بی میل،سرد و
تاریک حضورت را بر دوش می کشد.هزاران هزار نگاه رد و بدل می گردد
میان من،میان اطراف...
و یک غروب به تلخی تمام بدرود های سراسیمه ای که نثارت کردم می نگرد
برمن.
سرمایی آشنا که چند روزیست دوباره ظهور کرده،چنگ می افکند بر پیکر
کرخت و بی روحم.
بگذار با بوسه ای بر این قلب مجروح برای لحظه ای کوتاه هم شده،درد را
تسکین بخشد
بگذار تا به یاد آید آن روزگاران یاس آلود اما شیرین...
بگذار تا همیشه در یاد زنده باشی...