به آتشم کش...
خودت را در من ریز...
وقتمان تمام شده...آنقدر دیر که آهی می کشم
کدامین خطر در چنین معشوقی؟
ما می رقصیم و آهنگ می میرد...
ما همه شان را از سر راه بر می داریم
در حالیکه در نگاه سردرگمشان غوطه می خوریم...
و تو مرا بالای خودم می بری
در برکه ی روح زده ی ذهنت...
برخیز از خواب عمیقت در آغوشم...
زیبایی تو قوت را گرفته از من...
.
.
.
در دشت های بهشت،در میان ستارگان می دویم
چه عاشقانه
به ذائقه مان
.
.
.
بهانه ای نداریم
در شهوتمان می سوزیم
در چشمانمان می میریم
و در آغوش هامان غرق می شویم
روح اندوه
در این مکان متروکه بود
به زیر ردای تیره و بیماه شب
که جذب درخشش یک روح(زن) جوان شدم
مویه می کرد میان درختان...
به او گفتم:
_کلاغان سیاه و درختان یخ گرفته برایم از تو گفته اند
ای الهه ی جنگل مرده
آغوشت را می جویم ای روح اندوه
یکبار دیگر چهره ی زیبایت را نشانم ده
با اکسیر گداخته ات مسحورم کن
مرابه میان بازوانت کش و مرگ ابدی را درونم بدم...
.
.
.
او با سپیده به سخن نشست...
گفتارش زمزمه کنان بر زبان باد جاری گشت...
.
.
.
و بعد
.
.
.
در سکوت
.
.
.
ابر های رنگ پریده،سپیده را با خود بردند
و باران سیاه باریدن گرفت
و پرندگان نقاب بر چهره زدند
.
.
.
داغ سحرناک مویه اش بر درختان بلوط حک شده بود
شب رفته بود و من،سوگوار در حسرت آن روح مانده بودم
برای آخرین بار،از دور دست زیبایش را نگریستم
در حالی که درختان بر جامه اش چنگ می افکندند
سرگردان در نفس زمستان،رفت و رفت تا محو شد...
و از آن روز به بعد
هزاران پرنده ی نقابدار پریده اند
و باران اندوه همچنان می بارد...
.
.
.
تا همیشه...
"و زنده باد آگالوچ...تا همیشه"
The Melancholy SpiritIt was in this haunted place under a moonless cloak of ebony
I was drawn to the glow of a young spiritess weeping in the woods
The blackest ravens and ice-veiled boughs
Have spoken of you, goddess of these bleak woods
I yearn for your embrace, spiritess of the melancholia
Show me, again, your sweet face
Enchant me with your rich, cinder burnt ether
Lure me into your arms and bless unto me eternal death
She had spoken to the dawn
Her words wisped in tongues of the wind
And then silence...
Pale clouds betrothed the dawn
Black rain fell
The birds wore masks
The haunting stain of her woe
Had burned itself into the oak
Night had gone
Bereaved, I was torn for her
One last time I witnessed her beauty in the distance
The arms of the trees tore at her morbid gown swaying in the loathsome winter
breeze
She faded before my eyes
Since that day a thousand veiled birds have taken flight
And the melancholy rain still pours forever on...