آسمان...
سرتاسر مه...
چنددقیقه ایست، شب زیر قطره های باران شسته گشته و جایش را به صبحی نیمه روشن بخشیده
و در اینحال هر از چند گاهی درد ناشی از بیخوابی قوس پیشانی را شروع می کند به در نوردیدن...
جاری شدن لابه لای تار و پود مشتی خاطره ی پوسیده و در پایان آرامیدن...
جایی بالاتر از پلک ها...
و محو گشتن...
و اندکی آسایش...
تا چند لحظه ی بعد و تولد دوباره درد...
و تکرار همه چیز...
.
.
.
با گذر هر ثانیه، نور یک قدم برمی دارد نزدیکتر...
سوی جسمی که می کوشد همواره پنهان بماند
از لمسه های هرزه اش...
جسمی که پس می زند آن سر انگشتان آغشته به اغوا را...
آن اولین شمه های روز را...
احیاء تو
بر سر چهار راه زندگی
طنین های سایه ات که بر زمین فرو می افتند
و تقدیر،که تو را با آن همه وعده هایی که شکستی
برای حسابرسی پایین می کشد
آنگاه که از همه ی خط قرمز های زندگی رد شدیم
زمان حافظ راهمان خواهد بود
سوی قلب مخفیگاهمان
بعضی زخم ها از آنچه از دست داده ایم هرگز شفا نخواهند یافت
باختن آزمون و جدا شدن از قوی تر ها
یعنی روشن کردن همان راهی که رفته ایم
تنها در انتظار ختم هایمان که بیایند
یک دعا خواهیم خواند در مرگ،یک ترانه
و آنچه رو به رو انتظارمان را می کشد
نه ثبات
که خلوص است
خلوص مردگان
روزی از این روزها
ساعت ها گذر خواهند کرد
و شب اما خواهد ماند
و دگر بار روحت از نو سر نخواهد گرفت
و جهان خاموش خواهد گشت
بی هیچ بدرودی برای احیاء تو
بی جان
نفس می کشیم
بی ترس از مرگ...
At life's four-way stop
The tinges in your shadow drop
Fate pulls you down
for the count
With broken promises to amount
Time seal our ways
To
the heart of our hiding place
When all our lifelines have been
crossed
Some scars can never heal from what we lost
To fail the test
and depart the strong
Is to light the way where you have gone
For only our
funerals to come
A requiem in death, a song
And it seems to be
That
consistency is not what lingers ahead
But a virtue of the dead
One of
these days
Hours pass yet the night stays
When your spirit won't turn
anew
The world shuts down with no goodbye to undo you
Breathing
lifeless
We are not afraid to die